توضیحات :
مردم شناسی
این مقاله با فرمت wordو آماده پرینت می باشد
فهرست مطالب
چکیده
مقدمه
جامعه شناسی،انسان شناسی،مردم شناسی
مردم شناسی ازلحاظ آئین مذهبی وگویش ونژاد
منابع
چکیده:
انسان شناسیِ جدیدرا باید تا اندازة زیادی حاصلمشترک تحول علوم اجتماعی به طور عام و دگرگونیِ مردم شناسیِ اروپایی با پیشینة 150ساله و چهار نسل پی در پی از اندیشمندان در آن دانست. نسل نخست که عمدتاً مردمشناسانِ اسنادی و اصطلاحاً « کتابخانه ای » نام گرفته بودند، رسالتی بیشتربنیانگذار و رده شناختی بر دوش داشتند. نسل دوم که تأکید بیش از اندازه ایبر میدان و رویکرد از درون (اسیک) داشتند و به سختی دستاوردهای نسل اول را به زیرپرسش بردند. نسل سوم که در عین پذیرش رویکرد میدانی به مثابة محور پژوهشیبه بازشناسیِ دستاوردهای نسل نخست بازگشتند،و سرانجام نسل چهارم که از دهة60 قرن بیستم وظیفة بسیار دشوارِ بازسازی و نوسازیِ رشته و ورود به عرصة شهری وجوامع مدرن را برعهده گرفتند و توانستند انسان شناسی را در مفهوم مدرن آن به علمیپویا و رو به گسترش تبدیل نمایند. در ایران، پیش از تاریخ انسانشناسی، گسترة بزرگی از بینش مردم نگارانه را در ادبیات مکتوب و سنت های شفاهیِمردمی نشان می دهد که با تشکیل دولت مدرن از ابتدای قرن بیستم، در دو شاخة موازیِدانشگاهی و غیردانشگاهی رو به رشد گذاشتند. از این دو، سهم حوزة دانشگاهی هموارهکمتر بوده و رابطه ای منطقی و پویا میان دو بخش وجود نداشته است.
امروزدر حالی که ضرورت گذار از محوریت مردم نگارانه و محدودیتحــوزه های مردم شناسیبه جوامع غیرشهری وورود آن به عرصة شهری (که بیش از 60 درصد جمعیت کشور ما را دربرمی گیرد) احساس میشود هنوز تا نوسازی و بنیانگذاریِ انسان شناسی به مفهوم یک علم جدید، فاصلة زیادیوجود دارد. در این میان، دو هدف میان و دراز مدت کاملاً مشهود است: نوسازیدانشگاهی رشته در حوزه های پژوهش و آموزش و ایجاد رابطه ای منطقی و تلاش برایسازماندهیِ بیشتر و بالابردن کیفیت حوزة غیردانشگاهی.
مقدمه
انسان شناسی بطور کلیبه دو بخش تقسیم میگردد. بخش اول انسان شناسی جسمانی که تقریباً همه دانشمنداندرباره موضوع آن توافق دارند. در این رشته خصوصیات جسمانی انسان و رابطه آن بارفتارهای اجتماعی و فرهنگی او همیشه مورد توجه خاص بوده است . انسان شناسی جسمانی, انسان را از لحاظ ویژگیهای جسمانی مورد بررسی قرار داده و مسائی مثل نژاد واختلافات نژادی در رابطه با خصوصیات جسمانی و مقایسه و اندازه گیری اعضاء بدن را بااستفاده ازبیومتری(زیست سنجی) , آنتروپومتری( انسان سنجی), مورفولوژیانسانی,آندوکرینولوژی(شناخت فعالیت غدد داخلی), فیزویولژی مقایسهای و ژنتیک مورد مطالعه قرار میدهد و بنابراین چنانکه ملاحظهمیگردد انسان شناسی جسمانی در مطالعات خود هم به شناخت و مقایسه استخوان بندیانسان پرداخته و هم به بررسی ویژگیهایی نظیر رنگ پوست , شکل مو, چشم و غیره نظردارد. مطالعات مردم شناسی یا انسان شناسی فرهنگی مربوط به جوامع محدود وبخصوص جوامع ابتدایی و تحول نیافته است . این رشته تا جنگ دوم جهانی تقریباً منحصربه مطالعه مردمی بود که بآنها لقب ابتدایی دادهاند. انسان شناسی فرهنگی( مردمشناسی) بطور کلی از دو لحاظ باجامعهشناسیتفاوت دارد یکی از لحاظ روش و دیگر از لحاظ قلمرو مطالعهروشی کهدر مطالعات جامعه شناسی بکار میرود اصطلاحاروش پهنانگریا پهنائی نامیده میشود درحالیکه در مردم شناسی ازروش ژرفائییا ژرفانگر استفاده مینمایند.
اما از لحاظ قلمرو مطالعه , جامعه شناسی جوامع تطور یافته اعم از صنعتی وسنتی را مورد مطالعه قرار میدهد, در حالیکه مردم شناسی , عمدتا به مطالعه در جوامعابتدایی یا تطور نیافته میپردازد, ضمن آنکه از روش مردم شناسی برای مطالعه خردهفرهنگهای قومی , زبانی ,مذهبی در درون جوامع تطور یافته نیز استفاده میشود. تحقیقات مردم شناسان درباره زندگی اقوام مختلف شواهد جالب و قابل استنادیاز زندگی اجتماعی انسان را بدست میدهد و روانشناسان اجتماعی و جامع شناسان از حاصلاین مطالعات کمک بسیار میگیرند.
انسان شناسی فرهنگی (مردم شناسی) در مطالعاتخود از دادهها و اطلاعات "مردم نگاری" کمک میگیرند, مردم نگاری تنها جنبه توصیفیدارد و مجموعهای از دادهها و اطلاعات را بدون تحلیل و بصورت عکسبرداری وقایع وپدیدهها فراهم نموده که مورد استفاده مردم شناسی قرار میگیرد. نوعی مردم نگاریتاریخی را در قرون پیشین و ضمن سفرنامهها و سیاحتنامهها در بعضی کتب مورخانمیتوان سراغ گرفت که در آنها از آداب و رسوم و سنتها و زبان بطور کلی فرهنگ و خردهفرهنگ اقوام مختلف مطالب فراوانی جمع آوری شده است از آنجمله است سفرنامهناصرخسرو قبادیانیدرایرانو نوشتههایهرودوتدریونان.
'''مردم شناسی دانش بررسی
نوع بشراست.'''
دامنه بررسی آن در برگیرنده همه انسانها در همه زمانها وهمه ابعاد انسانیمیشود.
مقوله فرهنگ و اینکه فرهنگ از سرشت آدمی است، هستهمطالعات مردم شناختی را تشکیلمیدهد.
جامعه شناسی،انسان شناسی،مردم شناسی
گفته میشود انسان خیلی دیر متوجه خود شد وپس از سعی در شناخت و کشف عناصر طبیعی ومحیط پیرامون خود به عنوان آخرین مقوله مورد مطالعه،متمایل به شناخت خود گردید که البته این سخن درستی نیست. شاید بهتر آن است که بگوئیم انسان از لحاظ روش علمی خیلی دیر مورد مطالعه قرار گرفت والا سعی در شناخت ماهیت و روابط انسانی موضوعی است که از دیرباز مورد علاقه بشر بوده است و اتفاقاً انسان قبل از پرداختن به طبیعت به خود و رفتارهای خود می اندیشیده است که البته این امر بیشتر مورد توجه فیلسوفان،تاریخ نگاران،جغرافیدانان وسفر نامه نویسان بوده است . از قدیمی ترین فرهنگ های انسانی همواره با تمایل انسان به یافتن یک هویت روبرو هستیم ، انسان بر آن است که خودرا بشناسد بنابراین در پی یافتن شباهت ها و تفاوت ها با سایر همنوعان خود برمی آید . بدین ترتیب از طریق مکانیسم مقایسه انسان خود را ازدیگری جدا کرده و هویت می یابد. از طرفی تفکیکی که باز در ذهن انسان رخ میدهد و دو عنصر خیر و شر را تعریف می کند، دو جهان تفکیک شده در ذهنیت او بوجود می آورد که باید موجودیت خویش را نیز در رابطه با این دو جهان تعیین کند و البته خود را به جهان قدسی و دیگری را به جهان ناقدسی تعلق می دهد و فضای جغرافیایی خودرا عرصه خدایان می شناسد که خارج از مرزهای آن شیاطین حکومت می کنند. در واقع انسان در نخستین قدمهای خود نمی توانسته مفاهیمی چون تکثر و نسبیت فرهنگی را درک کند و همین زمینه بیگانه ترسی و نفرت نژادی و دینی و در نتیجه جنگ و استثمار را برای به ارمغان آورده است و البته این درست است که جنگ ، استعمار و برده داری زمینه را برای مطالعه هر چه بیشتر انسان فراهم نمود و انسانها در فرآیند هویت یابی خود با دیگران دیگری آشنا شده اند و افقهای جدیدی برای مطالعه انسان گشود شد. پرداختن به انسان به مثابه یک علم دارای تاریخی رسمی است که به 150 سال پیش باز می گردد. مردم شناسی ، انسان شناسی و جامعه شناسی چه در زادگاه خود یعنی اروپای غربی در اواسط قرن 19 چه در آمریکا و چه در کشور ما همزاد یکدیگر بودند اما ریشه گسست در این علوم را باید در تقسیم بندی اولیه ای جست که مردم شناسی را محدود به پرداختن به گروهی از مردمان در سرزمین های غیر اروپایی ، سنتی و فاقد دولت و تمدن نمود که به علت عدم کاربرد فراوان آن ( به جز در مواردی سیاسی در جهت منافع استعماری ) رشد و توسعه آن اندک می نمود . در واقع اروپائیان واژه مردم شناسی را که از ریشه « ethnos» یونانی به معنای قبایل کوچنده و غیر شهر نشین و بدوی بود را به دیگران و واژه جامعه شناسی « socio» را در باره جوامع صنعتی و مدرن خود بکار بردندکه این تفکیک را می توان ناشی از همان هویت یابی از طریق بازخورد با دیگران تحلیل نمود . به هرحال این تفکیک در خود حامل باری منفی بود ولی واژه انسان شناسی (anthropology) که در مکاتب آمریکایی و انگلیسی رواج داشت فاقد این بار منفی بود و از طرفی بدلیل جامعیت و اشتراکی که درانسان شناسی وجود داشت سریعاً جای خود را باز کرد . چون انسان شناسی از موجودی واحد یعنی انسان سخن می گفت که با وجود اینکه در فرهنگ ها و زیستهای مختلف ، مشخصات متفاوتی یافته اما همواره در بخش بزرگی از خصوصیات خود ، مفهوم انسان را درخود حفظ کرده است . بستر این قضیه وقتی فراهم شد که گسترده مطالعات مردم شناسی پس از جنگ جهانی دوم از حوزه جوامع غیر اروپائی به کل جوامع جهان رسید و ازطرفی استعمار و تاثیر زندگی مدرن جوامع سنتی را به سرعت مورد استحاله قرار می داد همچنین انسان شناسی آمریکایی به مجموعه بزرگی از شناخت اطلاق می شد که در یک سوی آن انسان به مثابه موجودی طبیعی و در سوی دیگر به مثابه موجود فرهنگی مورد مطالعه قرارمی گرفت و به این ترتیب مردم نگاری و مردم شناسی به یکی از زیر مجموعه های انسان شناسی فرهنگی تبدیل شد و در واقع اصطلاح مردم شناسی همان کاربرد فرانسوی علمی است که در مکاتب آنگلوساکسون به انسان شناسی فرهنگی و اجتماعی تعبیر می شود.
به هرحال به نظر می رسد مقصود انسان شناسی انسان است و مقصود مردم شناسی بعضی از انسانها . در دعوای مردم شناسی وانسان شناسی که بگذریم تازه به اختلافاتی برمی خوریم که میان انسان شناسی و جامعه شناسی در باره روشها و همچنین تعیین قلمرو وجود دارد اختلافاتی که شاید از این سوالات آغاز شده است : تقدم فرهنگ برجامعه یا تقدم جامعه بر فرهنگ؟ انسان جامعه را می سازد یا جامعه انسان را؟ روش ذره نگر در مطالعه انسان مفیدتر است یا روش کلان نگر ؟ پژوهشگر انسان شناس نه تنها خود واقعیت را مطالعه می کند بلکه از آن هم بیشتر درون این و اقعیت وارد شده و با آن زندگی می کند پژوهشگر انسان شناس بدون هیچ پرسش و فرضیه ای کار خود را با مشاهده و توصیف آغاز می کند وبیشتر پرسش می آفر یند تا پاسخ ، در حالیکه جامعه شناس کار خود را با پرسش و نظریه پردازی آغاز می کند در این رویکرد تاکید بر تحلیل است نه توصیف مردم شناس چنان در واقعیت فرو می رود که نظریه را تنها بهانه و ابزاری می داند برای مطالعه گروهها و قبایل و در واقع انسان شناس به نوعی کشف و شهود دست می زند که البته این امر یکی از مشکلات بزرگ انسان شناسی از حیث روش شناختی است چون انسان شناس ممکن است بقدری در مسائل عاطفی و احساسی وروحی جامعه ای که در آن وارد شده درگیر شود که دیگر نتواند از بیرون دست به تحلیل بزند اما جامعه شناس ، مردم نگاری و توصیف را ابزاری می داند برای تحلیل . به اعتقاد جامعه شناس این عقیده که یک دانشمند کار خود را با مشاهده حقایق شروع می کند امکان ناپذیر است ، کدام حقایق ؟ میلیونها حقایق در جهان وجود دارد. اولین کار انتخاب موضوع مورد مطالعه و سپس پرسش و نظریه سازی است . جامعه شناس علاوه بر چیستی ، به چرایی می پردازد و به غیر از سئوالات واقعی ، تطبیقی ( مقایسه ای ) سئوالاتی تکوینی ( تاریخی ) و از همه مهمتر سئوالات نظری مطرح می کند زیرا به قول گیدنز ، حقایق خود سخن نمی گویند و در واقع نظریه ها ما را به درک واقعیت یاری می کنند و نظریه متضمن ساختن تفسیرهای انتزاعی است چون با مفاهیم سروکار دارد و درگیر مصادیق عینی نیست . جامع شناسی از آنجا آغاز می شود که جامعه ورای انسان اصالت پیدا می کند و جامعه خود به عنوان یک مفهوم مطرح می شود . مفهومی که خارج از انسان وجود دارد ، پویاست و بقدری قدرتمند که انسان را درخود زندانی کرده و مسائلی را براو تحمیل می کند. جامعه شناس به روابط ، کنش ها ، نهادها ، تضادها ، تغییرات و .... می پردازد که همگی مفاهیمی انتزاعی هستند و از طرفی جامعه شناسان براین باورند که بدون فرض های نظری هیچ اقدام و تصمیمی صورت نمی گیرد . از سوی دیگر با شکلی که هم اکنون از جهان پیرامون خود می بینیم ( توسعه ، تکنولوژی ، اطلاعات ، جهانی شدن ) تنها جامعه شناسی است که به خوبی می تواند از عهده فهم این دنیای نوین برآید و حتی به پیش بینی و آینده نگری بپردازد و بی شک حق با رابرت مرتون است که عصر ما عصری است که جامعه شناسی برآن حاکم است . زیرا جامعه تنها مفهومی است که انسانها در آن مشترک اند در حالی که فرهنگ فاقد چنین خاصیتی است . در نتیجه جامعه شناس می تواند قوانینی جهان شمول را تبین کنید و ازهمه مهمتر جنبه های کاربردی مطالعات جامعه شناسی در زمینه هایی مانند جرم فقر ، بیماری ، نابهنجاری ، عدالت و ... است که آن را دارای جایگاهی ممتاز می کند . جامعه شناسی مدعی است که تنها با دیدن و حس کردن یک سری از واقعیات نمی توان به شناختی کامل از انسان و جامعه دست یافت بلکه باید به مفاهیمی که در رابطه انسان با خود ، دیگران و محیط وجود دارد توجه کرد و از این رو صبغه ای فسلفه ای می یابد گویی جامعه شناسی همان فلسفه اجتماع ، فلسفه تاریخ ، فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق و دین است .
با این حال بین جامعه شناسی و انسان شناسی همواره تبادلاتی در زمینه روشها و مکاتب بوده است که باعث شده که بعضی از وقتها ایندو کاملاً به هم نزدیک شوند و می توان دورانهای همگرایی و واگرایی را در آن مشاهده نمود بطوری که ابتدا ارتباط بسیار نزدیکی بین جامعه شناسی و انسان شناسی وجود دارد و به هیچ وجه از همدیگر قابل تمایز نیستند . در دوران میانه به نحوی جدایی کامل میان آندو صورت می پذیرد که ناشی از ظهور فونکسیونالیزم در انسان شناسی است و حال آنکه جامعه شناسان مانند کارکرد گرایان بررسی تاریخی را رها نمی کنند اما مشاهده می کنیم که کارکرد گرایی موفق به نفوذ در جامعه شناسی می شود و در حال حاضر به نظر می رسد با گسترش ارتباطات و پیدایی نوعی همگونی بین جوامع بیش از پیش این دو حوزه را به هم نزدیک کرده است .
مردم شناسی ازلحاظ آئین مذهبی وگویش ونژاد
آئین های مذهبی
آئین مانی
آئین زرتشتیان
آئین بهائیت
آئین اسلام
آئین مانی
در قرن سوم میلادی آئین دیگر همگانی یعنی (آئین مانوی) در اطراف مرزهای مشترک ایران و بابل نمایان گردید. مؤسس آن مانی یا مانس نام داشت و نسبش از طرف مادر به اشکانیان (پارتیان) میرسید. نام پدرش تیک (پاتک) یا فوتتق بابک پسر ابوبزرام بود که از همدان به بابل در بین النهرین رفته بود. وی به سال 215 یا 216 میلادی (سال چهارم سلطنت اردوان، آخرین پادشاه اشکانی) در قریه ماردینر در ولایت «مسن» ناحیه نهر کوتاه در بابل باستانی متولد شد. پس از فرا گرفتن علوم متداول زمان خود به آئین مغتسله که یکی از فرقه های گنوسی است و در آن زمان در نواحی بین فرات و دجله ساکن بودند درآمد؛ ولی بعد هنگامی که از ادیان زمان خود مانند زرتشتی و مسیحی و آیین های گنوسی به ویژه مسلک ابن دیصان و مرقیون آگاهی یافت، منکر مذهب مغتسله گردید. مانی آئین زرتشت را مطالعه کرد و خود را مصلح آن شناخت و بقول خودش در سیزده سالگی (سال 228 میلادی) چند بار مکاشفاتی یافت و فرشته ای اسرار جهان را بدو عرضه داشت و سرانجام پس از آغاز دعوت آئین خود در سال 242 میلادی خویش را فارقلیط که مسیح ظهور او را خبر داده بود معرفی کرد. چنانکه در سرودی که به زبان پهلوی سروده گوید:
«من از بابل زمین آمده ام تا ندای دعوت را در همه جهان پراکنده کنم.»
- ۹۴/۱۰/۲۰